اشعار ایوب پرندآور

  • متولد:

سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است! / ایوب پرندآور

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...

دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!

جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
 

526 0 4.67

شب های یتیمی محمد به سر آمد / ایوب پرندآور


شد فاطمه در عالم اعلا متجلی
از فاطمه شد نور به هر جا متجلی

یا فاتح و یا فاطر و یا فاطمه آمد
این گونه شد آیینه ی اسما متجلی

از شوق مشرف شدنش بر کره ی خاک
آدم متحول شد و حوّا متجلی

شیث آمد و نوح امد و هود امد و ادریس
عیسی متولد شد و موسی متجلی

در تیره ی توحیدی سادات قریشی
عشق آمد و شد سید بطحا متجلی

در سوره ی مکی مدنی های مقدس
کوثر متلألئ شد و طاها متجلی

در کعبه علی آمد و دیدند ملائک 
زهراست در این آیه ی عظمی متجلی

چل روز محمد به حرا رفت و دعا کرد
تا اینکه شود چهره ی زهرا متجلی

شب های یتیمی محمد به سر آمد
شد آمنه در ام ابیها متجلی

از فاطمه انوار کثیری جریان یافت
از فاطمه شد این همه دنیا متجلی

در امر فرج اذن دهد مادر سادات
آنگاه شود روی مسیحا متجلی

فردای زمین هیمنه ی فاطمیون است
آنجا که شود یوسف زهرا متجلی
1456 0 3.33

سرباز های کوچک من! ... از جلو نظام / ایوب پرندآور

سرباز های کوچک من! ... از جلو نظام
آماده باش ... ایست خبردار ... احترام

دقّت کنید... عرش خدا گُر گرفته است
از شدّت محاصره... از زور ازدحام

هر لحظه از ستاد سماوات در زمین
ارسال می شود به شما آخرین پیام

دارد به سمت چشم شما گام می زند
فرماندۀ بزرگ زمین – عشق – این امام...

وقتی که در مقابل چشمانتان رسید
باید رسا ... بلند ... بگویید السّلام

آقا به ما اجازه بده تا که ساعتی
شمشیر را برون بکشیم از دل نیام

آقا به ما اجازه بده تا به سر رویم
با یک اشاره سمت همین راه نا تمام...

سرباز های کوچک من!... یا علی!... به پیش
سرباز های کوچک من!... یا علی!... تمام.

3033 1 3.29